سبک ادبی دکتر شریعتی
متناقضنمايي در آثار دکتر علی شریعتی
«متناقضنمايي تصويري است که دو روي ترکيب آن به لحاظ مفهوم، يکديگر را نقض ميکنند يعني عباراتي که به لحاظ مفهومي، مغاير و منافي هم به شمار ميآيند اما در يکجا به هم ميرسند. از نظر ظاهر ضديت اما در اصل وحدت دارند، وحدتي که ناشي از مباني عرفاني و بهره ور از تعابير تشبيهي و کنايي است» (فشارکي، 1379، ص94).
زيبايي و كاركرد متناقضنمايي در ادبيات بدينگونه است كه ابتدا توجهي خواننده به سوي سخن متناقضنما جلب ميشود و شگفتي او را برميانگيزد ولي بعد از تأمل بيشتر، معني واقعي سخن را ميفهمد. همين ابهام اوليه و به دنبال آن كشف معني، سبب ايجاد احساس لذت و زيباييشناختي در خواننده ميشود (چناري، 1377، ص22).
زيباييهاي متناقضنمايي عبارتند از :
1) آشناييزدايي: با بهرهگيري از اين صنعت، زبان عادي به كلامي شگفتانگيز و غريب تبديل شده و برجستگي مييابد.
2) ابهام: متناقضنما داراي ابهام است ذهن براي كشف اين ابهام به تكاپو ميافتد و با اندك تلاشي به راز و رمز سخن متناقضنما يعني حقيقتي كه درآن نهفته است پي ميبرد و اين تلاش ذهن و كشف ابهام، شاديآفرين است.
3) دو بعدي بودن: متناقضنما دو بعدي است؛ بعد متناقض و بعد حقيقي و اين دو بعدي بودن و دو منظره ارائه دادن شگفتانگيز و زيبا است.
4) برجستهشدن معني: در متناقضنما نه تنها لفظ برجسته و توجهبرانگيز ميشود، بلکه معني نيز اعتلا مييابد.
5) ايجاز:كلام متناقضنما از نظر معنايي ايجاز دارد.
6) تضاد: در متناقضنما معمولاً صنعت تضاد هم هست، لذا زيباييهاي تضاد را هم دارد.
7) مجاز: متناقضنماهايي كه بر اساس معناي لفظ شكل گرفتهاند، به علت معناي جديد لفظ، زيبايي مجاز را نيز دارند و در حقيقت درآنها واژهسازي نيز ديده ميشود (ر.ک.وحيديانكاميار، 1383، صص88-86).
سرچشمهي متناقضنمايي، خلاقيت عارفان ايراني است و متناقضنمايي به معني دقيق كلمه با اشعار سنايي غزنوي يعني اولين شاعري كه مضامين عارفانه را در شعر فارسي داخل كرد، آغاز شده و نقطهي اوج آن در سبك هندي و به ويژه اشعار بيدل دهلوي است(شفيعيکدکني، 1371، صص57-56).
در بديع فارسي تركيبات و جملات متناقضنما را پارادوكس مينامند ولي در بلاغت اروپايي اين دو را از هم تفكيك كرده و تركيبات متناقضنما را اُکسي مرن[1] و جملات متناقضنما را پارادوکس[2] مينامند.
گاه پارادوكس را «شطح» معني كردهاند چرا كه شطحيات در نظر اول خلاف عقل به نظر ميرسند و نياز به تأويل و تفسير دارند و از طرفي بسامد عبارات متناقضنما در متون عرفاني بهخصوص در شطحيات بسيار زياد است. اما درست آن است كه رابطهي پارادوكس و شطح را عموم و خصوص منوجه بدانيم يعني برخي از سخنان متناقضنما شطحاند و بعضي از شطحيات متناقضنما هستند (چناري، 1377، ص31).
بسامد بالاي تصاوير متناقضنما در کويريات شريعتي، زبان اين آثار را به زبان شطحيات نزديک کرده است، تا جايي که برخي معتقدند منظور شريعتي از واژهي «كويريات» همان «شطحيات» بوده است (رهنما، 1381، ص213). حتي اخوانثالث، كويريات را شطحياتي به زبان امروزين تعبير ميكند (پژوم، 1371، ص182).
شريعتي به زيبايي از اين دو گونه متناقضنمايي در آثار خود استفاده کرده که در اينجا به نمونههايي از آن اشاره ميکنيم:
الف) ترکيبات متناقضنما يا اُکسي مُرُن كه در اصل از لغت يوناني Oxymorosبه معني احمقِ زيرك گرفته شده است و به مواردي اطلاق ميشود كه دو واژهي متناقض به صورت تركيب وصفي يا اضافي كنار هم قرار گيرند (چناري، 1377، ص29)، مانند:
- پروردگار مهربان من! از دوزخِ اين بهشت رهاييام بخش. (م.آ.13/43)
- به تعبير امام نه جبر است و نه اختيار، بلكه امري است ميانهي اين دو! اختيارِ جبر. (م.آ.6/139)
- در كنار پنجره، حضوري غايب دارم. (م.آ.13/429)
- آزادي فساد و لذت و اسارت انديشه و ايمان و مسؤوليت يعني «آزاديِ اسارت» و «اسارتِ آزادي». (م.آ.19/141)
- چه خوب پيشامد بدي بود! چه بدِ خوبي رخ داد. (م.آ.33/397)
- در باغِ بيبرگي زادم و در ثروتِ فقر غني گشتم. (م.آ.13/82)
- اين منم تنها كافري مؤمن در اين خيل مؤمنانِ كافر كه به نيايش آمدهام. (م.آ.13/492)
- زندگيِ چيزي كه هدفش خودش است يعني مرگ، نوعي مرگ كه نفس ميكشد، مرگي جاندار،زيستي مرداري، بودني مردابي. (م.آ.6/37)
- رنج آن همه بيگانگي را در انبوه آن همه آشنايانِ ناآشنا و نزديكانِ دور و مسلمانانِ مشرك ودوستانِ بيگانه در سيماي عليشناس او از روح خويش ميزدايد. (م.آ.13/102)
- همهي هيچكسها بر سرم ميريزند. (م.آ.33/797)
- خداوندا ! آنان را به بندگيِ آزاديبخش عبادت خويش آزادي ببخش. (م.آ.8/128)
- كلمات عاجزند كه احساس شگفت مرا نسبت به او تعبير كنند. يك نوع غيظِ دوست داشتن.(م.آ.33/1016)
- او را ميبينم كه صورتش را بر روي سينهي روحم گذاشته و از شدت دوستي و خشم و غيظِ محبتفشار ميدهد. ديدهاي دختر بچهاي را كه گاهي از جنون محبت، صورت پدرش را چه جور گاز ميگيرد كه خوني ميشود؟ اين است غيظِ دوستي، خشمِ مهربان. (م.آ.33/273)
- چه رنجِ لذتبخشي است. چه مستياي دارد ايثار! هر چه دردناكتر، شيرينتر. (م.آ.13/512)
- آري برادر! اين است نظامي که در آن زندگي ميکنيم. ظلم بر پايهي عدل! ظلمي عادلانه! (م.آ.32/276)
- از خامي اين پختگان بنام در عجبم. (م.آ.13/97)
- در ذلتِ آبرومند خود فرو رفتهاند. (م.آ.13/84)
ب) جملات متناقضنما يا پارادوکس که در اصل از واژهي يوناني Paradoxon مشتق شده و مركب از Para به معني مقابل يا متناقض با و Doxa به معني عقيده و نظر است (چناري، 1377، ص13). يعني مواردي كه هر چند واژههاي متناقض به صورت تركيب نيامدهاند ولي در جمله چنان قرار گرفتهاند كه مفهوم متناقض به ذهن تبادر ميكنند، مانند مثالهاي زير:
- زينب! زني كه وقتي حسين به سوي مرگ هجرت ميكند شويش را طلاق ميگويد تا براي اسارت در راه جهاد آزاد باشد. (م.آـ.8/117)
- غيبتي بود كه در برابرش حضور داشت. (م.آ.13/62)
- علي به فقر، غنا و استغنا داده است. (م.آ.13/118)
- شاگردي بودم كه از همهي معلمهام باسوادتر بودم و از همهي همشاگرديهام تنبلتر. (م.آ.33/12)
- طواف: ثبوت ابدي و حركت ابدي؛ ثبات، حركت و نظم. (م.آ.6/67)
- خوشبخت، بدبختي است كه آدم بودن خويش را پاك از ياد برده است و بدبخت، خوشبختي است كه رنج بودن را هم چنان حس ميكند. (م.آ.13/659)
- تنها در نفي خويش به اثبات ميرسي. (م.آ.6/69)
- چه رنجي است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زيباييها را تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهندهاي است تنها خوشبخت بودن. (م.آ.13/41)
- صميمانهترين نامهها، نامههايي است كه به «هيچكس» مينويسيم. (م.آ.13/246)
- آدمهايي «پر از هيچ» و به تعبير علي بزرگ «اشباه الرجال و لارجال». (م.آ.13/286)
- احساس ميكني كه هيچ نيست. فقط او هست و تو عدمي؛ عدميكه وجود خود را حس ميكند يا وجودي كه عدم خويش را حس ميكند. (م.آ.6/73)
- همان ناشناسي كه دلم را با او آشنا مييافتم نگذاشت تا با اين آشناها كه دلم با آنها بيگانگي ميكرد بمانم. (م.آ.13/201)
- كتابهايي نيز هست براي ننوشتن و من اكنون رسيدهام به آغاز چنين كتابي كه بايد قلم را بشكنم و كتابي را آغازكنم كه نبايد نوشت. (م.آ.33/306)
- بعضي آدمها وقتي غايبند بيشتر هستند تا وقتي كه حاضرند. اينهايند آدمهايي كه گاه مخاطب حرفهايي قرار ميگيرند كه نبايد خود بشنوند. (م.آ.13/560)
- چه جمعيتهاست در خلوت تنهايي خويش. (م.آ13/221)
- رود ناآرام، از عطش، سيراب. (م.آ.33/825)
- جبري كه خود اختيار كردهاي. (م.آ.6/73)
- كوير، آنجا كه همواره طوفانخيز است و همواره آرام. هميشه در دگرگون شدن است و هيچ چيز دگرگون نميشود. (م.آ.13/278)
پر بسامدترين زمينهي متناقضنمايي در اين آثار، ميان سكوت و سخن، سكوت و شنيدن و حرف و نگفتن وجود دارد كه به مواردي از آن اشاره ميكنيم:
- من هيچ كلمهاي براي گفتگوي با تو شايستهتر از سكوت نيافتهام. (م.آ.13/215)
- خداوند نعمت بزرگي كه به آدمها داده است اين است كه از شنيدنِ سكوت عاجزند. (م.آ.13/316)
- صدايِ سكوت را به خوبي ميشنوي. (م.آ.6/122)
- عقدهي گفتنهايِ مسكوت را در اين نگفتنهايِ ملفوظ تسكين بخشي. (م.آ.13/30)
- عميقترين و زيباترين جملهاي كه علي در سراسر عمرش گفته است همان بيست و پنج سال صبر و سكوت دردناك اوست. چه بسيارند كساني كه هميشه حرف ميزنند بيآن كه چيزي بگويند و چه كماند كساني كه حرفي نميزنند اما بسيار ميگويند. (م.آ.13/365)
- گوشهاي او حرفهايِ ساكت را ميشنود. (م.آ.33/79)
- سرمايهي هر دلي حرفهايي است كه براي نگفتن دارد. (م.آ.13/53)
- سكوت چه خوب حرف ميزد و ما گوش ميكرديم و خاموش بوديم. (م.آ.13/225)
- شما اي گوشهايي كه تنها گفتنهاي كلمهدار را ميشنويد، پس از اين جز سكوت سخني نخواهم گفت و شما اي چشمهايي كه تنها صفحات سياه را ميخوانيد پس از اين جز سطور سپيد نخواهم نوشت.(م.آ.33/307)
- تا سحر نشستيم و به سخنِ سكوت گوش بستيم. (م.آ.13/424)
- با هم سخني براي گفتن نداشتيم، نه، سخناني براي نگفتن داشتيم. (م.آ.13/423)
- در ميان هياهوي غرش دريا، سكوت دريا را كه هيچ گوشي نشنيده بود، شنيد و جز او كه سكوت را ميشنود. (م.آ.13/484)
- تو ميتواني تصور كني كه درد آنكه چنين سكوتي را نه تنها ميشنود بلكه چنين سكوتي را ميگويد، چيست؟ (م.آ.13/316)
- زبان ويژهاي كه اين حرفها را بيان ميكند، يك نوع «سكوت» است. (م.آ.13/573)
برگرفته از:پایان نامه کارشناسی ارشد مریم حقی دانشجوی دکتری ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان (عنوان پایان نامه:سبک نثر ادبی دکتر شریعتی)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اقتباس ازویبلاگ گروه ادبی-هنری پرخچه